عماد مشهدی

پنجره ای رو به شهرم مشهد

عماد مشهدی

پنجره ای رو به شهرم مشهد

دسته‌ی سوم

من یک نکتهى دیگر را هم اضافه کنم بر آنچه که عزیزان ما در اینجا بیان کردند. گفتند: «آن کسانى که در دوران جهاد مقدس و دفاع مقدس، در جبهههاى جنوب و غرب رفتند وارد میدانها شدند و جان خود را کف دست گرفتند، به سه دسته تقسیم میشوند:
بعضىها از گذشتهشان پشیمان میشوند، بعضىها بىتفاوت میمانند، بعضىها پایبند میمانند. آنهائى که پایبند میمانند، باید از غصه دق کنند». این جملهى اخیر را من قبول ندارم.
آنهائى که پایبند میمانند، شاهد به ثمرنشستن این نهال و تناورشدن این درخت خواهند بود. اینجور نیست که با روى گرداندن کسانى، این حرکت عظیم، این بناى معْظم و شامخ تکان بخورد. با برگشتن یک عده
اى از این قافله
ى عظیم، هرگز این قافله از راه باز نمیماند؛ «من یرتدّ منکم عن دینه فسوف یأتى الله بقوم یحبّهم و یحبّونه»
 اهل فکر و اهل تأمل، بر روى این پدیدهى شگفتآور تکیه کنند که در نظام جمهورى اسلامى، با وجود همهى کجتابىهائى که از گوشه و کنار دیده شده، امروز این انگیزه، این ایستادگى، این آگاهى، این عزم راسخ، بین جوانهاى ما، از دوران دفاع مقدس اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست.

۱۳۹۱/۰۷/۲۲


بهانه و ننگ

این که یک آقائى در یک گوشهاى عبایش را بکشد به کول خودش، بگوید من به کارهاى کشور کار ندارم، من به نظام کار ندارم، افتخار نیست؛ این ننگ است. روحانى باید از وجود یک چنین نظامى که پرچمش اسلام است، قانونش فقه اسلامى است، با همهى وجود استقبال کند.
بهانه هم این است که ما فلان انتقاد را داریم. خیلى خوب، صد تا انتقاد داشته باش؛ دویست تایش به خود ما عمامهاىها وارد است. مگر به ما انتقاد وارد نیست؟ وجود انتقاد و عیب در یک مجموعه مگر موجب میشود که انسان این همه محسّنات و نقاط قوت را در آن مجموعه نبیند و ملاحظه نکند؟ در روحانیت هم همین جور است؛ عیوب الى ماشاءاللّه. بنده آخوندم، طلبه هستم، از قبل از بلوغ طلبه بودم تا الان؛ بیائید براى شما همین جا یک فهرست از بر بنویسم. صد تا اشکال در ما هست؛ اما این صد تا اشکال موجب میشود ما از روحانیت اعراض کنیم؟ ابداً. در مقابل این صد تا اشکال، هزار تا حُسن وجود دارد. در کسر و انکسار مصالح و مفاسد است که انسان میتواند خط مستقیم را پیدا کند.
۱۳۹۱/۰۷/۱۹


داستانی از تأثیر برخورد صحیح اسلامی

آیت الله حق شناس:

یک قضیه‌ای بنده عرض کنم: بنده در قم در محله باغ پنبه ساکن بودم، آنجا ساختمان‌ها طوری است که مثلاً یک مکعب درست می‌کنند با چهار تا خشت و وسطش خالی است، این طوری دیوار را بالا می‌برند، این است که اگر کسی در کوچه صحبت کند، نوعاً کسانی که در اتاق هستند می‌شنوند.

ادامه مطلب ...