عماد مشهدی

پنجره ای رو به شهرم مشهد

عماد مشهدی

پنجره ای رو به شهرم مشهد

شهید گمنام

هیچ چیز نمی‌تواند ذره‌ای از احساس خانواده‌های شهدا، به خصوص شهدای گمنام و در آن بین، مادران شهید را به تصویر بکشد.
و شاید شعر که از عمق احساس شاعر تراوش می کند، بتواند گوشه‌ای از این احساس را انتقال دهد.

 

به سیل اشک باید شست راه کاروان ها را
هنوز از جبهه می‌آرند تابوت جوان‌ها را

 

کدامین کاروان آهنگ یوسف با خودش دارد
غم ابرو کمان ها می‌نوازد قد کمان‌ها را

 

نه پیراهن به تن مانده نه بوی پیرهن مانده
امان از این چنین داغی که می‌برّد امان‌ها را

 

به ما با چشم و ابرو گفته بودند از چنین روزی
دریغا دیر فهمیدیم آن خط و نشان‌ها را

 

به دنبال جوان خوش قد و بالای خود بودند
همانانی که با خود می‌برند این استخوان‌ها را

 

اگر دریا نمی‌گنجد به کوزه با چه اعجازی
میان چفیه پیچیدند جسم پهلوان‌ها را ؟

 

خبر دادند یوسف‌ها به کنعان باز می‌گردند
ندانستیم با تابوت می‌آرند آنها را

 

به روی شانه لرزان مردم یک به یک رفتند
خدا از شانه مردم نگیرد این تکان‌ها را

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد