هیچ چیز نمیتواند ذرهای از احساس خانوادههای شهدا، به خصوص شهدای گمنام و در آن بین، مادران شهید را به تصویر بکشد.
و شاید شعر که از عمق احساس شاعر تراوش می کند، بتواند گوشهای از این احساس را انتقال دهد.
به سیل اشک باید شست راه کاروان ها را
هنوز از جبهه میآرند تابوت جوانها را
کدامین کاروان آهنگ یوسف با خودش دارد
غم ابرو کمان ها مینوازد قد کمانها را
نه پیراهن به تن مانده نه بوی پیرهن مانده
امان از این چنین داغی که میبرّد امانها را
به ما با چشم و ابرو گفته بودند از چنین روزی
دریغا دیر فهمیدیم آن خط و نشانها را
به دنبال جوان خوش قد و بالای خود بودند
همانانی که با خود میبرند این استخوانها را
اگر دریا نمیگنجد به کوزه با چه اعجازی
میان چفیه پیچیدند جسم پهلوانها را ؟
خبر دادند یوسفها به کنعان باز میگردند
ندانستیم با تابوت میآرند آنها را
به روی شانه لرزان مردم یک به یک رفتند
خدا از شانه مردم نگیرد این تکانها را
چند روز پیش یکی از نوچه هایش را با چاقو زده بودند ، آمده بود مسجد برای فاتحه ی نوچه اش ، از قضا روضه ی قاسم بن الحسن علیهما السلام خوانده میشد ، مرد با آن سبیل چخماقی بزرگش بازی میکرد و به صحبت های مداح گوش میداد ... ، عمو جان آیا من هم شهید میشوم ! ؟ ... شهادت نزد تو چگونه است ای یادگار برادر ؟ احلی من العسل ، شیرینتر از عسل ... آری تو نیز شهید خواهی شد ! حسین علیه السلام کمی به فکر فرو رفت و در دل با خود زمزمه میکرد ، قاسم چه قدر زیباست ! چه قدر شبیه برادرم حسن که درود خدا بر اوست میباشد ، آه ای دنیا اوف بر تو ... ، دوباره قلب حسین به درد آمده بود ، یاد غربت و مظلومیت برادر تابش را برده بود و با خود میگفت : قاسم یادگار مجتبی است و سیزده سال بیشتر ندارد ، همان داغ جسم تیر باران شده و جگر پاره پاره شده ی پدرش مرا کافی است ! ای دنیا اوف بر تو که دوستان تو کرمیترین مردم زمان را به غریبترین مبدل کردند ... ...روز عاشورا نگاه برادر زاده و عمو به هم گره خورد ، انگار لحظه ای کربلا تبدیل به مدینه شد ، عطر یاس به مشام میرسید ، زره ای اندازه او نبود !... شاید تقدیر پدر و پسر یکی باشد ، دشمن از دیدن جسم کوچک ولطیف او زبان به نیش گشود ، نوجوان قسم خورد ، به خدا قسم علمدار سپاه کفر را خواهم انداخت ... علمداری که در پشت سپاه پناه گرفته بود بر زمین افتاد ، صدای الله اکبر استاد قاسم بلند شد ، آفرین قاسم جان عمویت عباس فدای تو شود ... دشمن وامانده او را دوره کرد ... نبرد یک به صد ، عادلانه نبود ؟! اما چه میشود کرد زمانه زمانه نامردیست ... طیب که مرام هایش هنوز نگذاشته بود خلاف هایش مردی و مردانگی را به کلی از یادش ببرد ، فریاد کشید ، فریاد ... نه نامردا چند تا به یکی ... و اینگونه عسلی به شیرینی قاسم بن الحسن علیهما السلام تلخی وجود طیب حاج رضایی را به وسعت ابدیت شیرین کرد ... شیرینی ای که مبدل به عشق به امام شد و حتی تلخی شکنجه های ساواک نیز نتوانست آن را از بین ببرد ... آری طیب حاج رضایی از گنده لات های تهران به معجزه ای به شیرینی عسل نام خود را د ر زمره مصادیق کامل مردانگی یعنی شهدا ثبت کرد ، روحش شاد پیامبر رحمت صلی الله علیه وآله میفرمایند: آغاز جوانمردی به اطاعت خدا و پایان آن به پاکداری خویش از پستی هاست.
همانا کسانى که فرشتگان، جانشان را مىگیرند، در حالى که بر خویشتن ستم کردهاند، از آنان مىپرسند: شما در چه وضعى بودید؟ گویند: ما در زمین مستضعف و بیچاره بودیم (و به ناچار در جبههى کافران قرار داشتیم). فرشتگان (در پاسخ) گویند: مگر زمین خداوند گسترده نبود تا در آن هجرت کنید؟ آنان، جایگاهشان دوزخ است و بد سرانجامى است.
1- فرشتگان به کارهاى انسان آگاهند. «الملائکة... قالوا فیم کنتم قالوا»
2- ترک هجرت واز دستدادن هدف وعقیده، ظلم به خویش است. (شعار «خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعت شو» از نظر قرآن مردود است.) «ظالمى انفسهم»
3- «ترک هجرت از محیط شرک و گناه» گناهى است که بازخواست آن پیش از هر چیز دیگر آغاز مىشود. فرشتگان مأمور قبض روح در لحظه جان گرفتن از آن بازخواست مىکنند. «فیم کنتم»
4- هجرت از محیط کفر واجب و ماندن در آن محیط و سیاهىِ لشکر کفّار شدن حرام است. «کنا مستضعفین... الم تکن ارض اللّه واسعة»
5 - اگر مىتوانید، محیط را تغییر دهید، وگرنه از آنجا هجرت کنید تا مؤاخذه نشوید. «ألم تکن ارض اللَّه واسعة فَتهاجروا فیها»
6- توجیه گناه پذیرفته نمىشود. «کنا مستضعفین ...»
7- محیط و جوّ اکثریّت بر انسان مؤثر است، لذا انسان باید با هجرت، فشار محیط را در هم بشکند. «فتهاجروا»
8 - اصل، خداپرستى است نه وطنپرستى. «ألمتکن ارض اللَّه واسعة فتهاجروا»
9- هجرت، یکى از درمانهاى استضعاف فکرى و عقیدتى است. «کنا مستضعفین... ألمتکن ارض اللَّه واسعة»
با خودم فکر می کنم اصلا چرا باید رباب ، با آب هم قافیه باشد روضه خوان ها زیادی شلوغش می کنند حرمله آنقدر ها هم که می گویند تیر انداز ماهری نبود هدف های روشنی داشت تنها تو بودی که خوب فهمیدی استخوانی که در گلوی علی بود سه شعبه داشت شش ماه علی بودن را طاقت آوردی خون تو جاذبهء زمین را بی اعتبار کرد حالا پدرت یک قدم می رود بر می گردد می رود بر می گردد می رود... با غلاف شمشیر برایت از خاک گهواره ای بسازد تادیگر صدای سم اسب های وحشی از خواب بیدارت نکند رباب می رسد از راه با نگاه بایک جملهء کوتاه آقا خودتان که سالمید انشاالله...
من یک نکتهى دیگر را هم اضافه کنم بر آنچه که عزیزان ما در اینجا بیان کردند. گفتند: «آن کسانى که در دوران جهاد مقدس و دفاع مقدس، در جبهههاى جنوب و غرب رفتند وارد میدانها شدند و جان خود را کف دست گرفتند، به سه دسته تقسیم میشوند:
بعضىها از گذشتهشان پشیمان میشوند، بعضىها بىتفاوت میمانند، بعضىها پایبند میمانند. آنهائى که پایبند میمانند، باید از غصه دق کنند». این جملهى اخیر را من قبول ندارم.
آنهائى که پایبند میمانند، شاهد به ثمرنشستن این نهال و تناورشدن این درخت خواهند بود. اینجور نیست که با روى گرداندن کسانى، این حرکت عظیم، این بناى معْظم و شامخ تکان بخورد. با برگشتن یک عدهاى از این قافلهى عظیم، هرگز این قافله از راه باز نمیماند؛ «من یرتدّ منکم عن دینه فسوف یأتى الله بقوم یحبّهم و یحبّونه»
اهل فکر و اهل تأمل، بر روى این پدیدهى شگفتآور تکیه کنند که در نظام جمهورى اسلامى، با وجود همهى کجتابىهائى که از گوشه و کنار دیده شده، امروز این انگیزه، این ایستادگى، این آگاهى، این عزم راسخ، بین جوانهاى ما، از دوران دفاع مقدس اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست.
آیت الله حق شناس:
یک قضیهای بنده عرض کنم: بنده در قم در محله باغ پنبه ساکن بودم، آنجا
ساختمانها طوری است که مثلاً یک مکعب درست میکنند با چهار تا خشت و وسطش
خالی است، این طوری دیوار را بالا میبرند، این است که اگر کسی در کوچه
صحبت کند، نوعاً کسانی که در اتاق هستند میشنوند.